از مظلومیت تا غربت راهی نیست; چنانکه مظلومیت مسیر همیشگی غربت است ...
آنگاه که قلم برداشتی و خواستی از غربت مولایت بنویسی; اما دریغ از حافظهی تاریک تو و ذهن خاموش قلم!
تو خود خوب میدانی که از چشمانتظاری چیزی نفهمیدی! تو نه محبی و نه عاشق!
آنگاه که ادعای عاشقی کردی و از جمعههایت به سادگی گذشتی!
آنگاه که سوختی و ناله سردادی و دست به دعا برداشتی، اما نه برای ظهور!
افسوس که واغربتای آنکس در کار جهان میپیچد که در این مصیبت غریبی سهیم نباشد. افسوس که تو خود غربت را سبب میشوی . از چه دم میزنی؟ به که میگویی؟
آنان که دم از وفا میزنند وعده را از یاد بردهاند .
پای جان به میان آید همه خاموشند!
آری شاید هرکس را سودای کاری است!
آنان که اشتیاق صحبت او را مدعیاند، به خلوت شبانه بر نمیخیزند!
آنان که (والمسارعین الیه فی قضاء حوائجه) را زمزمه میکنند، کجایند هنگام حاجتش؟! پای بیرمق را بهانه میکنند و شانههای بی تقصیر خود را بالا میبرند؟!
آنان که آرزوی (والمستشهدین بین یدیه) دارند، جان گرامی را در ترازوهای رژیم مصرف روزانه خرج میکنند .
آنان که قانون گمرک و تسهیلات و ترانزیت و ترافیک ماشین و غیره را خوب میدانند، در قانونگذاری دلهای پریشان و یخزدهی بی انتظار، مهارتی خرج نمیکنند!
شاعری که نظم غزلهایش به آهنگ صمیمی رفیق دوران کودکیاش است، را چه انتظاری است؟ موسیقیهایی که چنگ بر افکار مقدس میزنند و مفهوم زیبای انتظار را میبلعید! چه میگویی؟!
اکنون دورهی عطر و ادکلنهای آمریکایی است و شمیم صبح جمعه از یاد رفته!
دورهی (پارکهای ملاقات) و (سینماهای شهرت) و (ایستگاههای غفلت) است .
چه کسی در اندیشهی ملاقات با اوست؟
اکنون صدای بوق ماشینهای آخرینسیستم و آوای موبایل و ژستهای بیگانه آن، صدای پای انتظار را به گوش کسی نمیرساند .
آپارتمانها و برجهای بلند، غروب جمعه را فراموش کرده و تو از غروب آسمان، سرخی را میدانی که طبق عادت به سیاهی میرود!
چیز عجیبی نیست . اینجا، همه در شهر مسلمانان، نقش خوب بودن هم یادشان رفته . مقدسات را باید در موزهی شهرها ببینی .
فرق دختر و پسر را نمیدانی .
اماکن مقدسه کم کم به جای زائران مشتاق، جای خود را به توریستهای بین المللی خواهد داد ... دلم از این دنیا گرفته .
حس میکنم قطره اشکی هستم بر روی گونههای زمین .
دلم عصر جمعهای شده است ...
مردم!
نگاه آسمان را بخوانید .
غروب جمعه را بفهمید .
چشمهایتان را به سرخیاش عادت دهید.
غروب جمعه انعکاس آه دلتنگ زهراست .
فریاد بلندی است در بغض فروخوردهی خورشید .
یادی از دلتنگیهای عاشوراست .
یادگار زمانی است که آسمان فهمید زین پس باید به انتظار بنشیند . آسمانی که آن روز شاهد فروپاشی زمین بود . شاهد آن نگاهی که تا ابد روی نوک نیزهای مات ماند! نگاهی که میگفت:
این الطالب بدم المقتول بکربلاء
اللهم عجل لولیک الفرج
آمین یا ربالعالمین